هرمزگان ما

هرمزگان ما

هرمزگان و هرمزگانی
هرمزگان ما

هرمزگان ما

هرمزگان و هرمزگانی

شبکه های اجتماعی


در هیچکدام از شبکه های اجتماعی عضویت و فعالیتی نداریم.

عیب ا مان



هر ساله آهنگهای متعددی در ستایش هرمزگان و هرمزگانی ساخته می شود که به عبارتی جمله سازی با کلمات چوک بندر،دیریا،نخل،گنو و ... است.آهنگهایی با اشعاری که این توهم را ایجاد میکنند که هرمزگان و هرمزگانی بهترینند و ما هیچ مشکلی نداریم.این اشعار این تفکر را به ما القا میکنند که اگر زندگی ساده و معمولی داریم به این دلیل است که انسانهای قانع و دل پاک  هستیم و همین که با صفا و مهربان باشیم،برایمان کافی است.مشکل اصلی من با اینگونه آثار این است که در پایان چیزی به ما اضافه نمیکنند.حاصل برای ما اندیشیدن و به فکر فرو رفتن نیست.اوایل سال 1388 بود که کما،رپر بندرعباسی،اثری اجتماعی به نام عیب ا مان منتشر کرد.مهمترین نکته ی این اثر تغییر زاویه نگاه به مشکلات اجتماع هرمزگانی بود.در این آهنگ خبری از مدح رایج نبود و تشر زدن به هرمزگانیها را رویه قرار داده بود.بعد از شنیدن این موزیک اولین سوالی که پیش می آمد این بود که اگر حق با کما باشد چه؟نکند سر رشته ی تمام مشکلات خودمان هستیم؟نکند که دشمنی که ساخته ایم و به او نام سرحدی داده ایم،در واقع دشمن اصلی نباشد و عیب از خودمان باشد.به خاطر ایجاد همین طرز فکر من کما و عیب ا مان اش را ستایش می کنم.با این مقدمه به سراغ مرور مشکلات جامعه ی هرمزگان از دید خود می روم،شاید شما هم با من همنظر باشید.


فراموش کردن هدف اصلی:


در یک کلام،همه خواهان هرمزگانی با نیروی موثر بومی هستیم.همه از نیرو و مدیریت بومی حمایت می کنیم.بدنبال روی کار آمدن نیروی شایسته بومی هستیم.اما احساس میکنم فاصله ی حرف تا عمل مان زیاد است.یکی از مصادیق صحبت من،انتخابات است.در موقع انتخابات سه گروه ایجاد می شود.بومی های که رای نمیدهند،بومی های که رای میدهدند و غیر هرمزگانیها.غیر هرمزگانیها که تکلیفشان مشخص است.اگر رای بدهند،یا به کسی که بیشتر تبلیغ کرده است رای می دهند یا به شخصی که مورد حمایت شرکت یا موسسه شان باشد.اما بومی ها،گروه اول که رای نمیدهند.صحبت من با این دوستان این است،اگر شما به هر دلیلی رای ندهید،مسبب حضور افراد نالایق خواهید بود.برای همه ی ما ثابت شده است که اگر قرار باشد کسی دلسوز مردم این شهر باشد،حتما جزو هرمزگانی ها است.برای شهری مثل بندرعباس مایه ی ننگ است که مردمش اجازه بدهند،یک نماینده غیر بومی که به صورت مشخصی تحت حمایت یک شرکت غیر هرمزگانی است،وارد شورای شهرش بشود.و اما گروه دوم.آنچه که طی سالیان گذشته دیده ام،من را هر سال ناراحتتر کرده است.متاسفانه موقع انتخابات که میشود،تمام آرمان هایمان فراموش می شود و لیاقت و شایستگی را تنها در هم ولایتیمان میبینم.هر کس به آشنای هم شهری یا هم ولایتی اش رای میدهد،با امید رانت و سو استفاده از موقعیت آقای نماینده.این از رای غیر بومی ها به خودشان هم بدتر است.شما به ترکیب حال حاضر شورای شهر نگاه کنید،یک عده سرمایه دار و ساختمان ساز که با همین رای های هم ولایتی وارد شورای شهر شده اند.خب شما از این افراد انتظار دارید برای شرکت خودشان کار کنند یا برای مردم؟اکثر این افراد تنها یک دوره ی چهار ساله دوام می آورند و وقتی ماموریت خودشان را انجام دادند،به همان شرکت خودشان بر می گردند.و این در حالی است که نمایندگانی که حسن نیت و سابقه ی پاکشان برای مردم ثابت شده است،پشت در های شورا گیر می کنند.چون متعلق به قوم خاصی نیستند یا خود فروخته به شرکتی نیستند.در مورد مجلس شورای اسلامی هم همینگونه است.ننگ بر ما که افرادی همچون آشوری و جراره نام نمایندگانی ما را به یدک می کشند.نمایندگانی که در مورد جریان گاوبندی حتی لحظه ای هم در کنار ما نبودند،حتی برای دلخوشی مردم زیر اعتراض نامه ها را هم امضا نمیکردند و تنها به فکر پست و مقام خود در مجلس هستند.جراره که در روزهایی که مردم حوزه ی انتخابی اش کتک می خوردند،کوچکترین کلمه ای در مورد تجمعات مردمی به زبان نمی آورد،تنها منتظر حرکتی از سوی دولت است تا با توجه به خواسته ی بالا دستی هایش،دولت را زیر سوال ببرد.آرشیو مصاحبه های جراره در ایسنا را مرور کنید تا متوجه منظورم بشوید.آشوری هم که در سوریه بر انتخاباتشان نظارت می کند!.این در حالی است که دکتر مشیری که نیازی به تعریف از سابقه و حسن نیتشان نیست،جایی در مجلس ندارد.مسبب تمام مسائل بالا همین خود ما مردم بومی هرمزگان هستیم.


نیروی بومی در ادارات:


هم نیروی کار و هم مدیران هرمزگانی،خواهان روی کار آمدن بومی ها هستند.نیروی کار همیشه می گوید اگر مدیرم بومی باشد،حق و حقوق من رعایت می شود و اگر شایسته پیشرفت باشم،ترقی هم خواهم کردم.اجازه بدهید برای شما خاطره ای را تعریف کنم تا موضوع باز شود.یکی از دوستان من در یکی از مراکز بزرگ صنعتی بندرعباس مشغول به فعالیت بود و همیشه از مدیران غیر بومی مینالید.از اینکه اتوبوسی همراه خود نیرو می آورند،فساد اداری دارند و توجهی به خواسته های نیروی بومی ندارند.دوست من،همیشه آرزوی مدیر بومی را در سر داشت.تا اینکه مدیر بومی روی کار آمد.این دوست عزیز بعد از مدتی در حرفهایش به انتقاد از مدیر جدید پرداخت.در صحبتهایی که با او داشتم،متوجه شدم که استدلال دوست من،منطقی نیست و تنها بدنبال تخریب مدیر بومی است.این مساله تا مدتی ادامه داشت تا اینکه روزی با او صحبت کردم و گفتم که صحبتهایت متناقض است و مشکل از جای دیگری است.در پایان او گفت:راستش را بخواهی،این مدیر هم ولایتی من است و از خانواده ای پایین آمده است،زورم می آید که چنین شخصی مدیر من باشد!

بارها هم شنیده ام که کارگران با خیال حمایت همه جانبه از سوی مدیر بومی،تن به کار نداده اند.پس این مشکل دو طرفه است.اما این داستان روی دیگری هم دارد.سو استفاده ی مدیر بومی از کارگران!.مدیر بومی در ابتدا حمایت نیروی کار بومی را بدست می آورد و بعد با اتکا بر قدرت حاصل از این حمایت،در پشت پرده تصمیماتی می گیرد که کاملا به ضرر کارگران است.نمونه اش دریافت رشوه 2.5 میلیاردی توسط یکی از مدیران بومی استان در سال 92 که منجر به از کار بیکار شدن بیش از 150 کارگر هرمزگانی شد.با یک پرس و جو ساده می توانید،رد این داستان را پیدا کنید.نمونه ی دیگر،استفاده از شعار بومی گرایی و استخدام نیروهای ضعیف که در اصل برای از بین بردن تهدید از دست رفتن صندلی مدیریت اتخاذ می گردد.


جامعه هنری:


متاسفانه آنچه خود تجربه کرده ام و دیده ام اصلا خوشایند نیست.به دلیل ضعف آکادمیک هنری در استان،هر هنرمندی که به کمترین میزان دانش هنری می رسد،خود را از دوستداران هنر دور می کنند و در اصطلاح دیگران به چشمش نمی آیند.عکاسی که برای دو یا سه رسانه ی کشوری کار می کند،خواننده ای که در آرشیو صدا و سیما اثری از او به چشم می خورد و یا کارگردانی که یک فیلم کوتاه در کارنامه ی خود دارد،در این گروه به چشم می خورند.اگر یک یا دو نفر که دانش آکادمیک داشتند،می آمدند و آثار این افراد را نقد می کردند،نه این افراد می توانستند فخر کاذب به دیگران بفروشند،نه اینکه استعدادهای جوان نابود می شدند.همانگونه که در مطالب قبلی گفته ام مشکل از اینجاست که ما همیشه به دنبال کسی هستیم تا راهی که او قبلا رفته است را برویم،هیچ گاه جرأت کشف مسیرهای جدید را نداشته ایم.ابراهیم منصفی،ناصر عبداللهی و ابراهیم پشت کوهی نمونه ی افرادی هستند که با کشف راه جدید به موفقیت رسیده اند.متاسفانه هیچ گونه علاقه ای در هنرمندان امروز برای انتقال دانش و تجربه شان به دیگر علاقه مندان نیست.گویا می ترسند جایگاه پوشالی شان را از دست بدهند.شاید می ترسند اگر کسی تجربه کسب کند به بی ارزشی بعضی از آثار آنها پی ببرد.چندی پیش یکی از هنرمندان بندرعباس با افتخار اعلام می کرد،مجموعه ی کاملی از اشعار نصرک را دارد ولی در اختیار هیچ کس نمی گذارد.آیا این رفتار کوچکترین کمکی به موسیقی استان می کند؟تنها به خاطر مسائل شخصی استان را از رسیدن به چنین گنجینه ای محروم می کنند.اگر آنقدر درک و فهم داشتند که منافع جامعه را بالاتر از خود می دیدند،از انجام این چنین کاری خجالت می کشیدند.کافی است شما کوچکترین انتقادی به این افراد کنید،تا با استفاده از هواداران فیسبوکیشان شما را به باد تحقیر و استهزا بگیرند.اولین حرفشان هم این است:شما خودت چه کار کرده ای؟مگر برای انتقاد کردن حتما باید کاری کرد؟!اگر اینطور است پس کسی حق ندارد فیلمهای وودی آلن و میکل آنجلو آنتونیونی را نقد کند؟پس کسی نمی تواند بازی تیمهای بارسلونا و منچستر یونایتد را تحلیل کند؟بحث این است که در سطح کارتان باشید،نه اینکه با خیال اینکه کسی سر از کار شما در نمی آورد،هر چه قدر که بخواهید،به مردم نا آگاه فخر بفروشید.خواننده ای که می آید آثار دیانا حداد را بازخوانی می کند و بعد خود را ناصریا دوم معرفی می کند و خود را بالاتر از جامعه هنری استان می داند،را چه باید گفت؟اگر بجای این داستانها کسی به فکر آموزش علاقه مندان بود،شاید شاهد چنین خمودگی و رکودی در استان نبودیم.آموزش دانش می خواهد،پس کسی که نمیتواند آموزش دهد،بی دانش است.


مقایسه اشتباه:


مساله ای که من را آزار می دهد،مقایسه ی های غیر منطقی است که تنها باعث تحقیر و ضعیف شدن روحیه هرمزگانی می کند.یادم هست که در دوران تجمعات پارسیان عده ای این سوال را می پرسیدند که آیا اگر این اتفاق برای ترکهای ایران افتاده بود،آنها هم همینگونه آرام کار میکردند؟یا کسانی که بومی گرایی در استانهای آذری و جایگاه آذری ها در تصمیم گیری های کلان کشور را با هرمزگانی ها مقایسه می کنند!خب این یک مقایسه کاملا اشتباه است.قانون اجتماعی این است که جمعیت بیشتر،قدرت بیشتر.شما آمریکا،چین و روسیه ببینید.بر اساس دانشنامه جهانی اقلیت‌ها و مردم بومی،آذریها 24 درصد جمعیت ایران و 25 درصد جمعیت تهران را تشکیل می دهند.یک چهارم پایتخت کشور!.این در حالی است که کل جمعیت هرمزگان کمتر از 2 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهد.فاکتور دیگر،یعنی دوری هرمزگان از پایتخت را هم باید در نظر گرفت.در نتیجه این مقایسه اشتباه است و چیزی جز انتشار یاس و نا امیدی حاصلی ندارد.به عبارتی حاصل تنها  دروغی برای عدم همراهی با حرکت های مردمی است.


و حرف پایانی:


حرف این است که اگر رکودی هست،مشکل از خودمان است.کاری به غیر از خودمان ندارند.با ساختن دشمن خیالی تنها به دنبال بهانه ای برای ضعف های خودمان هستیم.تا زمانی که برای تغییر آنچه که می توانیم تغییر بدهیم،تلاشی نکنیم،حق هیچگونه شکایتی نداریم.فکرش را کنید،گاندی و لوترکینگ تنها به فکر خودشان بودند!آیا امروز سیاهان و هندیان در چنین جایگاهی بودند؟دکتر کینگ چه زیبا می گوید که:فردا از تو نمی پرسند،برای خود چه کردی.بلکه می پرسند برای دیگران چه کردی.

تا زمانی که از خودمان بالاتر نرویم و منافع جمع را بر منافع شخصی خود ارجع تر ندانیم،تا زمانی که آرمان و هدفهایمان را بیشتر از شخص خودمان دوست نداشته باشیم،وضع همین خواهد بود چون عیب ا مان!

ریشه ها

زمانی که در جمعهای دوستانه در مورد اهمیت حفظ و گسترش المانهای بومی هرمزگان و بومی گرایی صحبت کرده ام،بار ها از من سوال شده است امروزه که بشر و ارتباط بین انسانها از مرز ها گذشته است و ملیت،مذهب و هر دسته بندی دیگری به کنار رفته،چرا باید بر بومیت خود تاکید داشته باشیم؟ارزش این مساله در چیست؟آیا احمقانه نیست که بجای نگاه انسان دوستانه،بخواهیم درگیر هرمزگانی بودن باشیم؟

اولین جواب که به ذهن من میرسد،این است که بومی گرایی کوچکترین تناقضی با مسائل انسان دوستانه و اندیشه محور ندارد.در بومی گرایی هیچ دشمنی با قوم یا شخص خاصی وجود ندارد.اصلی ترین موضوع بومی گرایی کمک به تقویت آنچه که با آن پیوند عمیق تری داریم،هست.بارها ذهن من درگیر این سوال بوده است که آیا بومی گرایی بر خلاف مسیر پیشرفت و آبادانی هرمزگان خواهد بود یا نه؟آیا شهر و استان آنقدر مهم است که این همه بر روی آن تاکید کنم؟

مثل هر سوال دیگری،در کلام و اندیشه افراد بزرگی که باعث پیشرفت و آبادانی جامعه ی مظلومشان شده اند،بدنبال جواب گشتم.در اندیشه های گاندی،لوترکینگ و ایکس.

"در زمانه ای که سیاه آمریکایی،منبع الهام و روحیه بخشی به ملت خود شده است،باید منابعی را پیدا کند که با استفاده از آن به کمک برادران رنج دیده اش در سرزمین اجدادی اش (آفریقا) برود."

سخنان فوق،بخشی از سخنرانی دکتر مارتین لوتر کینگ،رهبر جامعه ی سیاه پوستان آمریکا و برنده ی جایزه ی صلح نوبل است.

دکتر کینگ متولد شهر آتلانتا از ایالت جورجیا آمریکا است.او پس از پایان تحصیلاتش از آلاباما به آتلانتا بر میگردد و فعالیت های اجتماعی خود را در شهر خودش و از شهر خودش شروع می کند.مهاتما گاندی از خانواده ای گجراتی بوده است و پس از پایان تحصیلات در انگلستان و کار کوتاه مدت در آفریقای جنوبی برای شروع مبارزاتش به گجرات برگشته و از آشرام خودش فعالیت های مبارزاتی خود را شروع می کند.دکتر کینگ برای حقوق سیاه پوستان مبارزه میکرد،اولویت اول او پیشرفت جامعه سیاهان،سپس پیشرفت آمریکا و در نهایت حرکت رو به جلوی انسان دوستانه برای کل جهان بود.به همین علت تمامی افراد نزدیک به او و اعضای موثر جنبشش از سیاهان بود.چون سیاه در آنجا با درد ها آشنا بود،ظلم را به چشم دیده بود و به راحتی میتوانست احساس بقیه سیاهان را درک کند.سیاه برای پول مبارزه نمیکرد،سیاه از طریق پیوند ریشه هایش با درد جامعه اش،برای شرافت و حقوق خود مبارزه میکرد.سیاه چیزی بیشتر از حقش نمیخواست.

گاندی برای پیشرفت و آبادانی هند فعالیت میکرد.اولویت اول او هند بود،پس به همین دلیل دوستان نزدیک و هم قطارانش هندی بودند.به همان دلایلی که دور و بر کینگ،سیاهان بودند.چارلز اندروز،کشیشی انگلیسی بود که به فعالیت های گاندی علاقه مند شد،و با نفوذ خود باعث معرفی گاندی در جامعه انگلیس شد.گاندی زمانی که به صورت علنی مبارزات خود را شروع کرد،با اینکه با اندروز رابطه ی بسیار خوبی داشت،از او خواست که عذر گاندی را بپذیرد و از مبارزات خارج شود.زیرا گاندی معتقد بود باید به همه نشان دهند که هندی ها خودشان می توانند تمام کارهای خود را انجام دهند.پس بومی گرایی نیاز پیشرفت هر مرز و بومی است.آیا اگر گجرات پیشرفت نمی کرد،هند می توانست پیشرفت کند.؟آیا اگر سیاهان آتلانتا در مبارزه شان شکست می خوردند،جامعه سیاهان جهان می توانست به جایگاه امروزی خود برسد؟

مطالب فوق مختصری بود از رفتار بزرگان با مساله ای که می توان التزام به بومی گرایی نامید.در مطالب قبلی بارها تاکید کرده ام که صرف متولد شدن در شهر یا منطقه ی خاصی،دلیل بر برتری نسبت به سایر مردم نیست.در همین هرمزگان می توان انسان های هرمزگانی یافت که جزء پست ترین انسان های روی زمین باشند،و هم می توان هرمزگانی هایی را پیدا کرد که جزء بهترین بندگان خدا باشند.همانطور که در تهران،پاریس،پکن و ... می توان این انسانها را پیدا کرد.در مرحله ی بعد،گفتیم که اینکه تنها متولد هرمزگان باشیم و والدینمان هرمزگانی باشند،هم دلیلی بر بومی بودن ما نیست.ما بومی هرمزگانی را اینگونه تعریف کردیم،کسانی که نسل های قبلشان در اینجا بوده اند،و نسلهای بعدشان هم در اینجا خواهند بود.کسانی که برای هدفی والاتر از منفعت مالی،در زمینه پیشرفت و آبادانی هرمزگان و هرمزگانی تلاش کنند.و همانگونه که در شادی هرمزگان سهیم هستند،در سختی ها هم زحمات را به دوش بکشند.در کل کسی که ریشه ی وجودش،با ریشه ی هرمزگان پیوند خورده باشد.کسی که درد و رنج هرمزگان را با تمام وجود حس کند و منفعت هرمزگان را بر منفعت شخصی مقدم بدانند.

چندی پیش در دیدار با دو نفر از دوستانم که در سوئد و نروژ زندگی می کردند،در رابطه با رفتار مردم آن کشورها با مهاجرین سوال پرسیدم.سوئد و نروژ از مرفه ترین کشورهای دنیا هستند و سالانه مهاجرین زیادی را پذیرا می شوند.هر دو جواب یکسانی دادند.گفتند تا زمانی که سالم کار کنید و به قوانین آنجا احترام بگذارید،نه تنها با شما مشکلی نخواهند داشت،بلکه به شما احترام نیز می گذارند.اما اگر اشاعه ی فساد کنید،اگر از راه غیر قانونی فعالیت کنید و در منطقه اختلال ایجاد کنید،با شما شدیدا برخورد میکنند.اگر با سوء استفاده از حمایت های دولت از افراد نیازمند،قصد گمراه کردن دولت و دریافت حق و حقوق اضافه را داشته باشید،با شما مقابله میکنند.به عنوان مثال اگر یک آفریقایی که برای زندگی راحتتر تحت حمایت دولت سوئد به سوئد بیاید و برای زنان سوئدی مزاحمت ایجاد کند،مردم محلی با او به جدل می پردازند.


ریشه ها


سیاهان در ابتدا به عنوان برده و بدون هیچ گونه سندی به آمریکا آورده می شدند،و از ریشه خود جدا می شدند.نسل بعد سیاه ها،نه می دانست از کجا آمده است و نه از تاریخ و فرهنگ نیاکانش چیزی می دانست.سیاه زمانی که به دنبال ریشه های خود رفت،ریشه های خود را یافت و خود را دوباره با آنها پیوند زد،شروع به پیشرفت کرد.چون هدفشان کمک به پیشرفت خود و جامعه شان بود،دیگر برایشان مهم نبود که از کدام قوم و قبیله است،مهم سیاه بودن بود.چون حرف و درد یکدیگر را خوب می شناختند.اتحاد و برادریشان به جایی رسید که هر سیاهی در هر نقطه از جهان به موفقیتی میرسید،آن موفقیت را نه تنها با مردم شهر و دیارش،بلکه با تمام سیاهان دنیا،تقسیم میکرد.به عنوان مثال موفقیت باب مارلی،تنها موفقیت سیاهان جامائیکا نبود،بلکه موفقیت همه ی سیاهان بود.یا قهرمانی محمد علی کلی در بوکس،قهرمانی سیاهان جهان محسوب می شد.شخصیت های بزرگ جامعه ی سیاهان به آفریقا سفر می کردند،و به دنبال ریشه های خود می گشتند تا آنها را برای مردمشان دوباره زنده کنند.نمونه اش همین روحیه،تلاش و پشتکار خستگی ناپذیر است که سیاه امروز را به جایگاه فعلی اش رسانده است.

مارتین لوتر کینگ با سفر به غنا و نیجریه،مالکوم ایکس با سفر به مصر،سودان،اتیوپی،کنیا،الجزایر و ... بدنبال پیوند سیاهان آمریکا با ریشه هایشان در آفریقا بودند.باب مارلی به گابون،اتیوپی،کنیا و زیمبابوه رفت تا موسیقی اش را با هم نوعانش به اشتراک بگذارد.همچون محمد علی کلی که به زئیر،آفریقای جنوبی و غنا رفت و چهره ی یک قهرمان سیاه پوست را به آفریقایی ها نشان داد.

 به نظر شما ریشه هایمان کدامند؟آیا چیزی غیر از گویش،پوشش و موسیقی مان است؟ اگر گویش،پوشش و موسیقی مان فراموش شود،خودمان فراموش می شویم،هرمزگانی فراموش می شود.آیا همین اخلاق خاصی که از آن به عنوان اخلاق بندِری نام می بریم نیست؟آیا چیزی غیر از محبت و برادری بین خودمان است؟خودمان که پیوند مشترک با یکدیگر داریم.چنان فرزندان یک مادر.آیا فرزندان یک مادر می توانند،مادر دیگران را به اندازه ی مادر خود دوست داشته باشند؟

با آموزش دادن گویش هرمزگانی به فرزندانمان این ریشه را قوی کنیم.با آشنا کردن آنها با پوشش بومی،این پوشش را سر پا نگه داریم.به اطرافیانمان یاد بدهیم که با کسانی که ریشه مشترک داریم،باید محبت و دوستی بیشتری روا داشت.شاید بپرسند چرا؟

چون یک درخت در خاکی رشد می کند،که بتواند در آن ریشه بزند.ما همچون درختانی هستیم که در با ویژگی های خاصمان در خاک هرمزگان ریشه زده ایم و به عبارتی ادامه ی ریشه ی نیاکانمان هستیم.ما بهتر از هر درخت دیگری،چون سختی های این خاک را می شناسیم،با کمبود هایش آشنایی داریم و دوستش داریم.پس بهتر از همه در اینجا رشد خواهیم کرد.ساده بگویم همانطور که به عنوان مثال در شمال کشور درخت خرما رشد نمیکند،در هرمزگان هم چای به ثمر نمیرسد!شما اگر در هرمزگان چای بکارید،تنها آب ، اکسیژن و خاک را هدر خواهید داد و حاصلی نخواهید دید.



و اما عکس فوق،حسن ختامی است بر بحث امروز.قدرت و ارزش ریشه ها به خوبی نمایان است.تصویری که می بینید،تصویری درختی است که بارش باران،خاک اطراف آن را با خود برده است،و این درخت تنها با تکیه بر ریشه هایش پایدار مانده است.همین!

 

 

 

برای غُلُم

برای غُلُم


 

حتی عکسش را هم نگذاشته بودم،شما می فهمیدید که منظورم با کیست!هر جا که مردم باشند،غُلُم هم هست و هر جا که غُلُم هست،مردم هستند.فرقی نمیکند که مراسم شادی باشد یا عزا.غُلُم در مجالس عروسی سر کنگی میریزد،در ورزشگاه ها تشویق میکند،در خیابان به استقبال رئیس جمهور میرود،در مجلس عزای حسین (ع) هم حضور فعال دارد.از محبوبیت او همین بس که در ذهن مردم فقط یک غُلُم هست و او کسی نیست جز غلام زارعی.غلام،پسر ماما صفیه (ماما زار) از پا نهو خواجه عطا.فوتبالیست سابق بندرعباس و شخصیت محبوب حال حاضر شهر.

غُلُم بنا به گفته ی خودش 15 سال معتاد بوده است.ته بدبختی را لمس کرده است،یک معتاد از خانواده ای فقیر.او با کمک موسیقی و زار اعتیادش را ترک کرده و با همین روش دوستانش را هم از اعتیاد رهانیده است.شرایط او را ببینید تا پی به بزرگی کارش ببرید.غُلُم از خانواده ای فقیر،با سطح سواد پایین،بعد از 15 سال اعتیادش را کنار میگذارد.اگر پای صحبت معتادانی که ترک کرده اند بنشینید،متوجه خواهید شد که ترک کردن چه اراده ی بزرگی می خواهد.غُلُم ما اراده و قلبی به بزرگی جثه اش دارد.

اصولا انسانها شریکان خوشی خود را از یاد نمی برند.غُلُم هر جا که ما خوشحال بوده ایم،هر جا که هرمزگان شاد بوده،در کنار ما بوده است.غُلُم اکثرا میخندد،میرقصد و میخواند.تنها موقعی که ناراحتی را در چهره اش دیده ام،بعد از باخت های ورزشی تیم های هرمزگان بوده است.اگر برای دیدن بازی تیم های بندرعباسی به ورزشگاه بروید،مساله ی جالبی را می بینید.جمعیت از اطراف غُلُم گسترش پیدا می کند!یعنی مردم سعی میکنند تا در نزدیک ترین فاصله به او باشند.حتی عده ای زودتر از شروع بازی به ورزشگاه می روند تا بتوانند در نزدیکی اش باشند.به عبارتی صندلی های کنار غُلُم VIP  هستند!

شخصیت هنری غُلُم مرا به یاد لوئیس آرمسترانگ،هنرمند استثنایی سیاه پوست می اندازد.نوازنده متبحر ترومپت،خواننده سبک جَز،که دنیایی را دیوانه خودش کرده بود.لوئیس بین سالهای 1914 تا 1971 فعالیت هنری داشت.یعنی در اوج اختلافات تبعیض نژادی بین سیاه و سفید در آمریکا.زمانی که سیاه و سفید به خون یکدیگر تشنه بودند.اما او مینواخت و میخواند.برایش سیاه و سفید فرقی نداشت.او با سازش در دنیای زیبای خودش غرق می شد.او  در ترانه ی ماندگار " عجب دنیای شگفت انگیزی" دنیای زیبای خودش را به تصویر کشید و این ترانه تبدیل به نمادی از دوستی بین سیاه و سفید شد.موسیقی جز و سبک آرمسترانگ یعنی دیکسی لند،شامل ترانه های شاد و ریتمیک بود.در معدود ویدئو های اجراهای زنده آرمسترانگ،نکته ای نظر من را به خود جلب کرد.او می خواند و می خندید،اما در چهره اش غم نهادینه بود.اگر ویدئو را ایست می کردید،چهره ی او غمگین بود،زمانی که ادامه ویدئو را اجرا  می کردید،او دوباره خندان به نظر می رسید.خنده هایش اصل بود،اما معلوم بود در ته قلبش غم بزرگی هست،شاید غم،حاصل توهین ها و تحقیر ها به خاطر نژادش بود!هر چند لوئیس جزو معدود سیاه پوستان محبوب،در بین جامعه سفید ها بود.او به حدی مستعد و هنرمند بود که سفید ها را مجبور کرد،رنگ پوست او را نادیده بگیرند.او نشان داد که هنرش بی حد و مرز است و بزرگ.و با پیروی از مسلک بزرگان،او هیچ گاه هنرش را به سفیدان صدقه نداد،بلکه بی قید و شرط به آنها بخشید.

همین الان یکی از ویدئو های غُلُم را ببینید.غُلُم نمونه ی کامل آن انسانی است که به آنها "زاری" می گوییم.موسیقی که باشد،دیگر برای غُلُم هیچ چیز مهم نیست.نه قضاوت دیگران برایش معنایی دارد،و نه واکنش آنها به چمکش.غُلُم میرقصد و میلرزاند،غم و رنج را از جان می زداید.غُلُم برای داشتن دنیایی شاد،اول خود را شاد می کند.غُلُم یعنی انرژی.در اکثر ویدئو هایش او به هنگام چمک،چشمانش را می بندد،گویی که به جهانی دیگر رفته است. "توی بهت جاده ها،هر جا که دیدنی نیست،چشمامو می بندم و جاش یه رویا میزارم". غُلُم برای دل خودش میرقصد،درست است که برای حضور در مجالس مبلغی را دریافت می کند،اما با تمام وجود میرقصد و یک انسان باید چقدر خوشبخت باشد که با آنچه عشقش است،کسب روزی کند.

امروز غُلُم نه تنها محبوب هرمزگانی هاست بلکه در بین غیر هم محبوبیت زیادی دارد.ویدئو های او در یوتیوب هزاران بیننده داشته اند.غُلُم نزد من بسیار محترم است،یکی از مهمترین دلایل، همان جنگش با اعتیاد و کمک به دوستان معتادش است.دلیل دیگر این است که منادی شادی و خوشی برای مردم استانم است.سر کنگی و چمک غُلُم برای من،هم تراز با جایگاه ترومپت آرمسترانگ در موسیقی جز است.آرزوی من شادی هرمزگان و هرمزگانی است،شادی که غُلُم پیام آور آن است.فکرش را بکنید،اتفاق مسرت بخشی برای استانمان بیفتد،همه در کنار هم به خیابان برویم و سرکنگی بریزیم،بی قید و شرط،بدون توجه به دنیای اطراف،الله ....چه بشت؟!.

 غُلُمی که روزی از خماری بر روی زمین افتاده بود،امروز برای خودش اعتباری دارد،کار دارد،خانه و زندگی و ماشین و سرمایه دارد،مهمتر از همه محبوبیت و مقبولیت دارد.مادر یکی از دوستانم،مدیر مدرسه است که دختران غُلُم در آن درس میخوانند.مادر دوستم میگفت:غُلُم هر هفته می آید و وضعیت درسی دخترانش را پرس و جو می کند.

ما که نژاد پرست نیستیم،ما که رنگ پوست برایمان اهمیتی ندارد،ما که هنر را می ستاییم،پس بیایید غُلُم را دوست داشته باشیم و پیغام او که همان اراده قوی،شادی و دوستی است،را منتشر کنیم.

 

 عکس:فوتو انوش.*



راستش را بخواهید،قصد اینکه کل مطلب جدیدم در مورد غُلُم باشد،را نداشتم.بلکه از این موضوع تنها به عنوان مقدمه ای برای دیدن زیبایی هایی که شاید بعضی قضاوت های اشتباه،ما از دیدنشان محروم می کند،بود.اما شخصیت غلام زارعی به حدی برایم جالب بود،که وقتی به خودم آمدم،دیدم به اندازه ی یک مطلب اختصاصی برایش نوشته ام!.غُلُم لیاقتش را دارد که تنها از او بگوییم.

 


هرمزگان ما


در ابتدا،رسا ترینِ احسنت ها،گرمترینِ آغوش ها،بزرگترینِ درود ها و خاشعانه ترینِ تعظیم ها تقدیم به تمام عزیزانی که در تجمع پنج شنبه بیست و پنج مهر 92 باتوم خوردند،خون از سرشان سرازیر شد،اما سر خم نکردند.صمیمانه ترین تبریک ها را برای شما به زبان می آوریم،زیرا هدفی را پیدا کردید که به خاطر آن از جان خود گذشتید،و براستی که بالاترین اهداف را پیدا کردید.دکتر مارتین لوتر کینگ می گوید:"تا زمانی که هدفی در زندگیتان پیدا نکرده باشید که به خاطر آن حاضر به از دست دادن جانتان بشوید،شما لایق زندگی کردن نخواهید بود".گوارا باد بر شما حلاوت زندگی شیرینتان.

در این مطلب به دنبال تاریخچه و دلایل و پشت پرده ی تصمیمات جدا سازی نیستم.زیرا در سایتها و شبکه های اجتماعی به اندازه ی کافی بحث شده است.مطلب امروز من،حاصل مشاهدات و برداشت شخصی خودم از آنچه در 10 روز گذشته بر هرمزگان و در هرمزگان گذشت،است.ده روزی که به زعم شخصی من،زیبا ترینِ روزهای کل تاریخ هرمزگان بود.روزهایی که بالاخره غول خفته ی هرمزگان بیدار شد و غرّید.روز هایی که قبلا در خوابهایم آرزویش می کردم،را به چشم دیدم.خدایا شکرت که با چشم خویش این روزهای طلایی را دیدم.روزهایی که دخت و چوک و زن و مرد هرمزگانی همه با هم برای یک هدف مشترک با یک صدای واحد به خیابان ها آمدند.دخت و زنی که هم چادریش در جمع بود،هم مانتو پوشش و هم بومی پوشش.مرد و چوکی که هم کارگرش در جمع بود،هم کارمندش،هم رئیسش،هم هنرمندش،هم خبرنگارش،هم دانشجویش،هم استاد دانشگاهش.همه بودند.رودانی،مینابی،قشمی،بندرعباسی،جاسکی،بستکی،خمیری و روستاییش همه برای هرمزگان آمده بودند.پرتو های زیبای اتحاد هرمزگانی،نور امید را دل همه ی ما روشن کرد.دیگر کسی نمی گفت که چرا هرمزگانی ها در برابر ظلم و ستم هیچ گاه به پا نمی ایستند.هرمزگان بیدار است.


از رزا پارکز تا بانوی هرمزگانی



اول دسامبر 1955-شهر مونتگومری –ایالت آلاباما-ایالات متحده ی آمریکا

تبعیض نژادی سر تا سر آمریکا را فرا گرفته است.سفید ها که خود را برتر از سیاهان می دانند،حاضر نیستند با سیاهان سر یک سفره بنشینند.در آمریکا رستوران،مدرسه،اتوبوس،قطار و حتی آبخوری سیاهان از سفید پوست ها جدا است.بر طبق قانون اتوبوسرانی شهر مونتگومری،سفید ها از در جلوی اتوبوس وارد می شوند،و از جلو به عقب صندلی ها را پر می کنند.سیاهان هم از در عقب اتوبوس وارد می شوند و از عقب به جلو صندلی ها را می گیرند.بر طبق قانون اگر اتوبوس پر شود،در صورت سوار شدن یک سفید پوست،نزدیک ترین سیاه پوست به ردیف سفید ها،باید از جای خود بلند شود و صندلی خود را به سفید بدهد.ساعت 6 بعد از ظهر،یک دسامبر 1955،رزا پارکز بعد از یک روز سخت کاری در بیمارستان به عنوان خدمتکار،برای بازگشت به خانه سوار اتوبوس شهری شد و در ردیف اول مخصوص رنگین پوستان نشست.در طول مسیر صندلی های بخش سفید پوستان پر شد.مسافر سفید پوست که به تازگی سوار اتوبوس شد،زمانی که جایی برای نشستن نیافت،از راننده خواست تا بر طبق قانون سیاهان را از جایشان بلند کند.در ردیفی که رزا نشسته بود،علاوه بر او سه سیاه دیگر هم نشسته بودند.راننده به عقب اتوبوس آمد و به آن 4 سیاه پوست دستور داد تا ردیف را برای ان مسافر سفید خالی کنند.3 نفر از جای خود بلند شدند،اما رزا از دستور دادن جای خود به مسافر سفید سر باز زد.رزا در برابر تهدید های راننده مقاومت کرد و از جای خود بلند نشد.چرا رزا برای راحتی یک نفر دیگر،که او را به دیده ی تحقیر می نگرید،باید از حق خود می گذشت؟!در نهایت پلیس به درون اتوبوس آمد و رزا را دستگیر و به زندان منتقل کرد.شاید این یک حرکت کوچک به نظر برسد،اما همین حرکت کافی بود تا خشم فرو خورده ی سیاهان نمایان شود.بدنبال دستگیری خانم پارکز،سیاهان استفاده از اتوبوس های شهری را تحریم کردند و شروع به راهپیمایی بر ضد تبعیض نژادی کردند.اعتراضی که تنها برای رزا پارکز نبود بلکه تمام حالتهای تبعیض را محکوم میکرد.نتیجه ی این تحریم و تظاهرات این بود که در تاریخ 20 دسامبر سال بعد،یعنی یک سال و 19 روز بعد از شروع این حرکت،ایالت آلاباما قانون جدایی سفید و سیاه در اتوبوس های این ایالت را لغو کرد.این اعتراضات شروع جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان بود،همان جنبشی که دکتر کینگ رهبری آن را به عهده گرفت و 13 سال بعد قانون برابری حقوق سیاهان را در دولت آمریکا تصویب کرد.همان جنبشی که قانون تبعیض مثبت را تصویب کرد.قانونی که به موجب آن سیاهان به خاطر ظلمهایی که در گذشته بر آنها شده بود،امتیازات بیشتری نسبت به سفید ها پیدا کردند.همان جنبشی که حاصل تلاششان،53 سال بعد،اولین رئیس جمهور سیاه پوست را راهی کاخ سفید کرد.4 فوریه (تولد رزا پارکز)  و 1 دسامبر (روز دستگیری رزا پارکز) به صورت رسمی در آمریکا به عنوان روز رزا پارکز نامیده شده است و رزا ملقب به مادر جنبش مدنی در آمریکا است.

اولین چیزی که در تجمعات اعتراض آمیز هرمزگان نظر من را جلب کرد،حضور کثیر بانوان هرمزگانی بود.از هر قشری آمده بودند.زن هرمزگانی که به واسطه ی نجابت ذاتی اش هیچ گاه صدای خود را بلند نمیکرد،امروز برای حفظ شرافتش،نجابتش را فریاد می زند.امروز دخت و مم هرمزگانی،برای حفظ استانش به خیابان می آید.امروز مم هرمزگانی از درد باتوم نمی رنجد،او می داند حرکتی را که 16 مهر 92 شروع کرد،روزهای روشن استانش را به ارمغان می آورد.بانوی هرمزگانی که حق خود را جار می زند برای من تداعی گر مقاومت و اعتراض رزا پارکز در برابر واگذاری آنچه حقش بود به غیر خودی،است.هر دخت و مم هرمزگانی برای من یک رزا پارکز است.


غیر بومی ها و حضور در تجمعات


قبلا نظرم را در مورد بومی و غیر بومی گفته ام.به اعتقاد من،نه هر که در هرمزگان به دنیا بیاید،بومی است و نه هر که در خارج هرمزگان به دنیا بیاید غیر بومی است.بومی هرمزگان کسی است که دلش برای آب و خاک هرمزگان بسوزد،کسی که برای پیشرفت و آبادانی هرمزگان بدون هیچ چشم داشتی تلاش کند،کسی که قلبش با دیدن رنج و ظلم روا شده به هرمزگان به درد بی آید.بومی هرمزگانی کسی است که نه تنها در شادی،بلکه در غم و سختی هرمزگان هم سهیم باشد.صحنه ای که در تجمعات دیدنش من را بوجد اورد،حضور شهرستانی های ساکن در بندرعباس در بین جمعیت بود.شاید تعدادشان زیاد نبود،اما خوب به چشم می آمدند.این قشر از مردم،برای ما محترم ترینِ مهاجرین به هرمزگان هستند.اینها در سختی در کنار ما هستند،پس در شادی و رفاه هرمزگان هم سهم خواهند داشت.ما دست دوستی این عزیزان را صمیمانه می فشاریم.تنها انتظار ما از مهاجرین به استانمان همراهی با ما در سختی است،نه اینکه فقط به دنبال منفعت شخصی خود باشند.شعار "مسئول غیر بومی مناوا" به معنای توهین یا اعلام جدایی از مهاجرین به هرمزگان نیست،بلکه مردم به دنبال کسی هستند که به واسطه ی حضور دراز مدت در هرمزگان درد مردم را خوب بشناسد،و با توجه به اینکه خودش،نیاکانش و نوادگانش در هرمزگان خواهند بود،نتواند از جواب دادن به مردم فرار کند.آیا به نظر شما اگر استاندار هرمزگان،یک بومی هرمزگان بود،باز هم تن به این بده بستان های پشت پرده میداد؟


سخنی با اهالی استان فارس


با شروع تحرکات غرض ورزانه نسبت به خاک هرمزگان،مردم هرمزگان به مسئولین کشوری هشدار دادند که این مساله باعث بروز دشمنی و جدل بین مردم هرمزگان و فارس خواهد شد.هشداری که مسئولین آن را نادیده گرفتند.مردم هرمزگان چیزی از استان فارس نمی خواهند،آنها تنها حفظ آنچه متعلق به خودشان است را خواستارند.اما مردم استان فارس می خواهند،خاک ما را بگیرند.پس ما باید دفاع کنیم و آنها حمله.در چند روز اخیر سایت های خبری استان فارس را مرور می کنم و کامنت های مردم فارس را می خوانم.کامنت هایی حاوی توهین علنی و بی شرمانه به مردم هرمزگان،که با یک جستجوی ساده در اینترنت،قابل مشاهده است.بی تمدن،بی سواد،عقب مانده،بی عرضه و بی شعور،تنها بخشی از صفات ناپسندی است که در این کامنت ها به مردم هرمزگان نسبت داده شده است.ابتدا بگذارید بخشی از استدلالهای مردم استان فارس در حمایت از الحاق بخشی از هرمزگان به استان فارس را برای شما بگویم:

1-بر اساس تقسیمات کشوری در سال 1316 بخش کوشکنار جزو استان فارس بوده است و بعد ها در تقسیمات کشوری این بخش از استان فارس جدا شده و حالا این بخش باید دوباره به فارس بر گردد

2-اگر بخشی از استان فارس به خلیج فارس متصل شود،اعراب دیگر نمی توانند به این دریا،خلیج عربی بگویند

3-برای قدرت گرفتن استان فارس،نیاز است که حتما به دریا متصل شود!!!

4-بحث استانی نباید باشد،بلکه همه ی ما ایرانی هستیم و مرزهای استانی در مالکیت مردم خاصی نباید باشد.

در ادامه استان فارسی ها نوشته اند که هرمزگان با نیروی استان فارس می چرخد و اگر استان فارسی ها نبودند،هرمزگانی ها عقب افتاده بودند.نماینده استان فارس هم تهدید کرده است در صورت ادامه ی اعتراضات مردم هرمزگان،همکااری بین دو استان را قطع خواهد کرد.

و حالا سوال من از استان فارسی ها این است:

1-اگر قرار باشد با این منطق شما جلو برویم و بخواهیم به قوانین و تقسیمات گذشته برگردیم،پس باید آذربایجان و افغانستان و پاکستان هم بیایند و جزئی از ایران شود.یا مثلا اگر قرار است همه چیز به سال 1316 برگردد،لطف کنید خاکتان را که پس میگیرید،مردمتان را هم از استان ما پس بگیرید.حرفهایم خنده دار است،نه؟من دقیقا بر طبق استدلال شما این نظرات را بیان کردم.در آن تقسیم بندی 1316 نامی از استان فارس نبوده و حتی هرمزگان هم جزو استان هفت که فارس امروزی را در بر می گرفت نبوده است.بلکه استان فارس از طریق بوشهر امروزی به دریا متصل بوده است.

2-مگر خلیج فارس به خاطر استان فارس به این اسم نامیده شده است که حالا بخواهند با اتصال استان فارس به دریا،از این اسم حفاظت کنند؟قدمت خلیج فارس بسیار قدیمی تر از استان فارس است!

3-چرا برای پیشرفت یک منطقه باید حق منطقه ی دیگری پایمال شود؟شما مگر تمام استانتان پیشرفت کرده است که حالا به دنبال پیشرفت مناطق استان های دیگر هستید؟ما در سفر هایمان از استان فارس عبور کرده ایم و باور کنید آن چیزی را که ما به چشم دیدیم،نمیتوان اسم پیشرفت و آبادانی روی آن نهاد.

4-مسلما خودتان در جریان طرح لارستان بزرگ یا به عبارتی استان فارس جنوبی به مرکزیت لار هستید.آیا زمانی که این طرح اجرایی شود،شما هم نگاه کشوری خواهید داشت و از جنوب استانتان را برای تشکیل فارس جنوبی به خاطر منافع کشور خواهید گذشت؟آیا فکر نمیکنید اینکه نماینده لامرد که خود در طرح فارس جنوبی قرار دارد،بدنبال سوء استفاده از حمایت تمام استان فارس است تا با بدست آوردن کوشکنار و الحاق آن به لامرد،پروژه ی فارس جنوبی را قویتر کند؟

اگر استان فارس به اندازه ی کافی قوی و بزرگ است،پس چرا مردمش شهر و فامیل خود را ترک می کنند و برای کار کردن به شهر ما می آیند؟اگر که در فارس رفاه کامل هست،پس در گرمای 50 درجه ی شهر من به بدنبال چه هستند؟آیا ما دست نیاز به سویتان دراز کردیم.به جز استاندار ما که آن هم با بازی های سیاسی جناحی در پشت پرده انتخاب می شود،کدام شخصیت قدرتمند و تاثیر گذار و سیاسی در استان ما،استان فارسی است؟آیا به نسبت دیگر مهاجرین فارسی ها خدمت بیشتری به ما کرده اند؟آیا ما هرمزگانی از مهاجرین به استانمان،نقش کمتری در ادارات داریم؟آیا از این مهاجرت شما،ما بیشتر منتفع شدیم یا خودتان؟شما یک سر به نیروگاه توانیر بندرعباس و یا پالایشگاه بندرعباس بزنید،می بینید که اکثریت استان فارسی ها با مدارک دیپلم و فوق دیپلم در حال انجام کارهای ساده ای هستند که خود ما هرمزگانی ها به راحتی می توانیم انجام دهیم.اما چون سالها پیش به واسطه ی استخدامهایی موسوم به استخدام اتوبوسی،از فارس نیروی کار سرازیر شده است و دارای سابقه کار هستند،باید تا بازنشستگی و جایگزینی شان صبر کرد.به عنوان کسی در بندرعباس زندگی کرده ام به شما اطمینان می دهم که تعداد افراد متخصص استان فارسی در هرمزگان نسبت به فاصله ی دو استان و سهولت جابجایی واقعا به چشم نمی آید؟اگر 1 دکتر استان فارسی باشد،من به شما اطمینان می دهم،10 دکتر هرمزگانی داریم.

آقای نماینده فارس که ما را تهدید به قطع ارتباط میکنی،باور کن با این رفتاری که از شما دیدیم،ما از شما به این جدایی بیشتر راغبیم.ما راضی هستیم،تمام استان فارسی ها از استان ما بروند،شما هم تمام استان هرمزگانی ها را به هرمزگان برگردانید.مطمئن باشید در این بازی ما یک به صد برنده می شویم.می خواهید درب های مراکز پزشکیتان را به روی ما ببندید،اشکال ندارد،ببندید.ما اگر نیاز به خدمات خاص پزشکی داشته باشیم،راه یزد و اصفهان و تهران برای ما باز است.حالا که با هم شطرنج بازی می کنیم،ما هم می توانیم اسکله باهنر و شهید رجایی را به روی شما ببندیم.اگر شما بتوانید راه را بر ما ببندید،ما هم می توانیم قشم و کیش را به روی شما ببندیم.شما فکر می کنی بدون قشم و کیش و بندرعباس و اسلکه های ما،چیزی از اقتصاد استان فارس می ماند؟یک سری به بازارهایتان بزنید.همان ستاره ی فارس،زیتون فارس و مجتمع خلیج فارس که با سرمایه ی یک هرمزگانی ساخته شده است،و از کسبه ی آنجا بپرسید کالایتان را از کجا می آورید؟آقای نماینده شما در این تظاهرات اتحاد مردم استان من را می بینی،هر کسی که خود را هرمزگانی می داند،متولد هر جا که باشد،یک صدا حق خود را فریاد می زند.آیا شما در استانت این اتحاد را داری؟آیا بین شیرازی ها،فسایی ها،کارزونی ها،جهرمی ها،دارابی ها،لاری ها و لرهایتان همچنین اتحادی هست؟هر بار که با استان فارسی ها صحبت کردیم،همه شان با هم مشکل داشتند و از هم متنفر بودند.خودت میدانی که راست می گویم.شما خودتان از مردم مرودشت می ترسید،نگاهی به آمار جرم و جنایت مرودشت و فسا بکنید،خودتان می فهمید چه می گویم.شما در همین شهر شیرازتان جرات قدم زدن در عادل آباد،کفترک و منطقه روغن نباتی را ندارید؟یک نگاه به درگیری های قومی بین روستاهای استانت بنداز تا بدانی که اتحاد مردم استان من چقدر گرانبهاست!


گپ آخر:




باز هم خدا را شکر میکنم که این روزهای زیبای هرمزگان،این اتحاد نادر را به چشم خود دیدم.امیدوارم که این حرکت شروعی برای حق خواهی های بزرگتر برایمان باشد.تداوم این تجمعات را امیدوارم.این غرشهای کاملا مردمی.بدون حمایت هیچ حذبی و جناحی،بدون چشم داشت به پست و مقامی مردم به خیابان ها می آیند.امروز DWآلمان و BBC انگستان از خروش ما می گوید،دیگر صدا وسیمای سفارشی شهرمان چه ارزشی دارد!ما با رعایت تمامی اصول راهپیمایی مدنی به دنبال حق خود خواهیم بود و پیروز خواهیم شد.یادمان نرود که این تظاهرات و اتحاد مردمی در برابر ظلم،روزی رویا و آرزوی ما بوده است.حمله ی 25 مهر پلیس به مردم من را به آینده امیدوار کرده است.زیرا ما توانستیم پایه ای ترین اصل جنبش مدنی را عملی کنیم و آن هم این بود که حریفمان را مجبور به واکنش کردیم.اینقدر بر روی هدف خود اصرار ورزیدیم که آنها مجبور به واکنش شده اند.این قدم بزرگی است برای هرمزگان بیدار.وقتی که به کل این قضایا می نگرم،از این همه ظلم و ستمی که بر ما هرمزگانیها روا شده است،ناراحت می شوم و با دیدن تنهایی مردم استانم که از هیج جا جز خودشان حمایت نمی شوند،از دولت تدبیر و امید نا امید می شوم.اما هر گاه نا امیدی به سراغم می آید،سخنی از گاندی در مغزم طنین انداز می شود که من را به سمت آرامش دلنشینی هدایت می کند.گاندی می گوید:"هر گاه که ناامید می شوم،یادم می آید که در طول کل تاریخ راه حقیقت و عشق همیشه پیروز بوده است.ستمگری و ظلم وجود داشته است و حتی در مواقعی ستمگران شکست ناپذیر به نظر آمده اند،اما در نهایت سقوط کرده اند".

در پایان فکر می کنم که شعر "من بر می خیزم" از مایا آنجلو،این روزهای هرمزگان را به خوبی به تصویر بکشد.


من بر میخیزم


گیرم که نامی از من نباشد در تاریخی که تو مینویسی

گیرم که خصمانه نام مرا پنهان کنی در پس دروغهای شاخدارت

گیرم که زیر پا لگدکوبم کنی

باز اما، مثل خاک، من بر میخیزم.

 

جسارت من  تو را می آزارد؟

چرا زانوی غم در بغل میگیری

وقتی میبینی سرفراز راه می روم

انگار در اتاق نشیمن خانه ام گنج یافته ام؟

 

درست مثل ماه درست مثل خورشید

با همان قطعیتی که جزر و مد رخ میدهد

درست مثل امید که قد میکشد

باز برمیخیزم

 

دلت میخواست ببینی نشسته و شکسته ام؟

سر خم کرده، چشم به زمین دوخته ام؟

شانه هایم افتاده مثل اشک

خسته ام دیگر از فریادهای سرزنده ام؟

 

سرافرازی من سرافکندگی توست؟

سخت است که ببینی

میخندم انگار در حیاط پشتی خانه ام

معدن طلا کشف کردهام.

 

گیرم کلمات خود را به سوی من شلیک کنی،

گیرم با نگاهت بر من زخم زنی

گیرم با نفرت خود جانم بگیری

اما باز، مثل هوا، من بر میخیزم

 

زیبایی من مایهٔ اندوه توست؟

انگشت به دهان میمانی

وقتی میبینی میرقصم و انگار

بین دستانم الماس دارم

 

از دل زاغه های شرم تاریخ

برمیخیزم

از میان گذشته هایی که ریشه در رنج دارند

برمیخیزم

من اقیانوسم، پهناور و خروشان

جاری و عاصی، موجم من.

 

پشت سر میگذارم شبهای هراس را

برمیخیزم

پیش می روم به سوی سپیده که آزاد است و رها

برمیخیزم

در دست دارم موهبتی که به ارث برده ام از اجدادم

من امید و رویای مردمانم.

برمی خیزم

برمیخیزم

برمیخیزم.

 

 

عکسها:
عکس اول > علی آرمان نژاد - هرمزگانی دات نت
عکس دوم > مجید جمشیدی
عکس سوم > الهام یاقوت پور - ایسنا